روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

سهم من...

اینکه بدونی چی داره به سرت میاد ...اصلآ خوب نیست. 

خوبه که بدونی درمان بیماری چیه...چه کارایی میشه برای بیمار انجام داد تا حالش خوب بشه... 

اما... 

اصلا خوب نیست که بدونی چی داره به سرت میاد... 

و از اون بدتر اینه که هیچ کاری نتونی برای بهتر شدنت بکنی....

یا حسین

سلام... 

یعنی خدا حافظ... 

عازم کربلا هستم. 

جای شما خالی. 

خدا حافظ...

شمارش معکوس

این روزا از اون روزاست که دوست دارم زود بگذرن 

پاییز عزیز من در راهه 

با کلی خبر 

روزنامه!

خاله ی عزیزم بعد از ۶ ماه برگشت. 

تا حالا انقدر ازمون دور نبود. 

دلم کلی براش تنگ شده بود. 

خدایا شکرت که قبل ازاینکه به یه سفر طولانی بره فهمیدم که چقدر برام عزیزه و قدرشو بیشتر میدونم. 

امروز اول شهریوره. از دکتر بودن مام فقط دارو پرسیدنشو بلدن!!!! هیشکی نیست بگه بابا...دکتر...روزت مبارک!!!! 

همه چیزو باید بهشون بگم؟ 

البته خوواهر خانمی گلم به عنوان هدیه ۷ سیزن آناتومی گری رو برام خریده.دستش درد نکنه.

دالّی!

 از چرخ زدن توی فیض بوووووق دیگه حالم به هم میخوره! 

یه مشت آدم به درد نخور که از کاه کوه میسازن! 

یه فامیل مزخرف که توی فیض بووووقم به مزخرفیشون ادامه میدن. 

دوباره بر گشتم همینجا. 

همینجا آرومم. 

 

 

 

 

دیشب شب احیا بود و عالی 

من هر جای دنیا که باشم شبای احیا خودمو میرسونم به مسجد محلمون 

عالیه 

دوست دارم این شبا رو. 

خوش به حال اونایی که همه ی سال اینجوری خودشونو میندازن توی بغل خدا. 

........................................... 

امشب بهش میگم : 

میخوام برم موهامو با ماشین بزنم 

میگه:  

نننننننننننننه....شاید این جمعه بیاید...شاید! 

آخه مامانه من دارم؟ 

........................................................ 

خودم کلی خوشحالم که برگشتم اینجا