روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

آخ...یوهو.....دیگه نبینمت!!!!

خیلی خسته ام!!!! 

پا ندارم انگار.... 

فکر کنم تا چند سال دیگه مجبور شم ویلچر بگیرم. اخه هرچی بیشتر میگذره...بیشتر باید راه برم! 

 

 

اسم نینی نیکا شد! دوستش می دا ری ام! 

هنوز ندیدمش. 

 

 

 

هی تو!!!! دیگه دلم نمی خواد اینجارو بخونی! گند زدی به امروزم. ولی دیگه نمیذارم..... 

دیگه نمیذارم همچین موقعیتی برات پیش بیاد. 

خدای من بزرگه....خیلی بزرگ!

این روز را به خاطر بسپار...

امروز صبح توی مورنینگ... 

اپروچ به پره اکلامپسی رو رفتیم! 

خیلی چیزا یاد گرفتم. 

فردا امتحان دارم. 

نمیخوام بد بشه! 

راستی.امروز دو تا اتفاق خوب دیگه هم افتاد: 

۱. ۱۵+۱*=۱۶! 

۲. ۲ساعت صحبتیدی ام!!!!!با مشغولک! 

 

پ.ن: این پست صرفآ جهت یاداوری برخی مطالب در سالهای دور است و مختص نویسنده. و هیچ ارزش دیگری ندارد!

پووووووف

اینکه یکی فکر کنه خیلی رفیقته و اینو هی به تو گوشزد کنه ولی تو هرچی میگردی پیداش  نکنی 

 وحشتناکه!

فصل من!

وقتی زمستونه....دلم بهار میخواد... 

وقتی بهاره....دلم تابستون میخواد... 

وقتی تابستونه.....دلم پاییز میخواد.... 

ولی وقتی پاییزه....دلم میخواد همش پاییز بمونه....  

پاییزو بدجوری دوست دارم.... 

توی پاییز انرژیم چند برابر میشه.... 

دوست دارم تمام اتفاقای مهم زندگیم توی پاییز بیفته.... 

و هر سال منتظر یه اتفاقم....

یه پیغام...

دیشب یه فرشته ی کوچولو ی دیگه گول خورد و 

برای ادامه ی زندگی......اومد به زمین..... 

 

 

 

چرا فرشته ها ادم نمیشن!!!!!! 

............ 

پیام اخلاقی قضیه: زندگی همچنان در جریان است....