۵شنبه که امتحانمو دادم.....موقع برگشتن...توی راه علی لهراسبی گوش دادمو گریه کردم...
تا رسیدم خونه و مامان اومد در رو باز کرد افتادم توی بغلش و های های گریه کردم...داغون بودم....انقدر سخت بود و حس بدی داشتم که اصلا نفهمیدم چجوری رسیدم خونه...
واقعا شانس آوردم که تصادف نکرم.....
اونروز توی خونمون کارگر اومده بود برای خونه تکونی...زودی رفتم توی اتاق و باز زدم زیر گریه...خیلی افتضاح بود....
بعد از یکی دو ساعت آروم شدم و گفتم به جهنم!هرچی میخواد بشه....
فردا صبح زودش پاشدم رفتم یه مسافرت یه روزه و کلی خوش گذروندم...خوب بود...شنبه ظهر کلید سوالا رفت روی سایت وقتی صحیح کردم دیدم نگرانیم بی مورد بود و خدارو شکر امتحانمو خوب دادم.
دوشنبه رفتم دانشگاه و با رفیق شفیقم تا ساعت ۶ گشت و گذار کردیم و کلی خندیدیم.
سه شنبه با مامان و دوستاش رفتیم مشهد....فوق العاده بود...خیلی وقت بود که انقدر بهم خوش نگذشته بود....امروز صبح رسیدیم...انقدر خسته بودم که نفهمیدم چجوری خوابم برد....
خلاصه جای شما خالی
و من برگشتم!
رسیدن بخیر
خوشا به حالت...برا ما هم دعا می کردی.
جای شما خالی.
من همیشه phone book رو یاد میکنم
یعنی میخوای بگی برای ما دعا نکردی؟
(با توجه به پاسخ کامنت بالایی)
آخرش میگم..خدایا هر کس که من میشناسمش و اون منو میشناسه و الان یادم نیست....دعا! اتافاقا چون سرد بود همش یاد اون عکسایی که یه بار نشونم دادی می افتادم...فواره های یکی از حوض های حرم که یخ زده بود...