روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

خسته نامه...

اتفاقات جالبی برام میفته اما وقتی میام خونه اونقدر خسته ام که نمیفهمم چطور میگذره! خیلی زحمت بکشم فقط میتونم بیام یه ایمیل و کامنتی چک کنم و بخوابم.  

اول به خاطر اینکه نشد که بشه که با رفیق شفیقم این بخش رو بگذرونم داشتم دق می کردم...اما خب بعدش گفتم اشکال نداره و نباید نا شکری کنم کلا. خدارو شکر نور(اسم دوستمه که توی این بخش با هم هستیم) هست! درسته که برام نمیتونه رفیق شفیق بشه ولی خب بازم برای تحمل اوضاع فعلی وجودش با ارزشه. کلا اگه ما همو نداشتیم بخش زنان برامون میشد جهنم با این هم بخشیهای قشنگ!!!!! 

شنبه کشیک بودیم...تا ۲:۳۰صبح بیدار بودیم ...یکم که خلوت شد به نور گفتم تو برو بخواب ساعت ۴:۳۰بیدارت میکنم بعد من میرم میخوابم. ساعت ۴:۱۵ بود که به علت رسیدن زمان زایمان یکی از مادرا بیدار شد و همون موقع بود که خواهرشم باهاش تماس گرفت و خبر فوت مادر بزرگشو داد... 

خلاصه به زور فرستادمش بره خونه...نمیخواست بره ..هی میگفت کار زیاده ...تو تنهایی...گفتم برو پیش مادرت ...خلاصه به زور ساعت ۵:۳۰ رفت....و من تا ساعت ۱۴ همینجوری رو پا بودم....بابا اومد دنبالم و وسط راه پیاده شد و گفت که خودت باید بری خونه! حالا فکر کن من چشم های کمی تا قسمتی بسته باید رانندگی کنم! فقط میتونم بگم خدا منو رسوند!!!! 

ساعت۱۵:۱۵ رسیدم خونه...خوابیدم ....تا ساعت ۶!!!!! ۶ صبح!!! و بعدش دوباره یه کشیک سنگین!!!! (3تا مریض پره اکلامپسی یا همون مسمومیت حاملگی )حالا شما فکر کن من با این شرایط بیام اینجا پست بذارم یا اینکه بهتون سر بزنم! 

همینجا ازتون عذرخواهی میکنم و میگم شما دعا کنید این بخش زودی تموم شه ...من قول میدم  از خرداد ماه حضورم بیشتر بشه.

نظرات 1 + ارسال نظر
چوپان دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:07 ب.ظ

خسته نباشی.کلی دلم سوخید برات...!

ممنون عزیزم. ولی اگه بخوای منو درک کنی چند وقت دیگه هیچی از دلت نمیمونه بیخیال

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد