روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

دالّی!

 از چرخ زدن توی فیض بوووووق دیگه حالم به هم میخوره! 

یه مشت آدم به درد نخور که از کاه کوه میسازن! 

یه فامیل مزخرف که توی فیض بووووقم به مزخرفیشون ادامه میدن. 

دوباره بر گشتم همینجا. 

همینجا آرومم. 

 

 

 

 

دیشب شب احیا بود و عالی 

من هر جای دنیا که باشم شبای احیا خودمو میرسونم به مسجد محلمون 

عالیه 

دوست دارم این شبا رو. 

خوش به حال اونایی که همه ی سال اینجوری خودشونو میندازن توی بغل خدا. 

........................................... 

امشب بهش میگم : 

میخوام برم موهامو با ماشین بزنم 

میگه:  

نننننننننننننه....شاید این جمعه بیاید...شاید! 

آخه مامانه من دارم؟ 

........................................................ 

خودم کلی خوشحالم که برگشتم اینجا

آغاز تابستان

بالاخره این امتحانای من تموم شد و تا آبان ماه راحتم. 

وقتم رو جای دیگه میگذرونم و چون اینجا رو دوست دارم اومدم نوشتم. 

برا درو دیوار!!!! 

بعید میدونم کسی هنو اینجا رو بخونه!