روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

آخ...یوهو.....دیگه نبینمت!!!!

خیلی خسته ام!!!! 

پا ندارم انگار.... 

فکر کنم تا چند سال دیگه مجبور شم ویلچر بگیرم. اخه هرچی بیشتر میگذره...بیشتر باید راه برم! 

 

 

اسم نینی نیکا شد! دوستش می دا ری ام! 

هنوز ندیدمش. 

 

 

 

هی تو!!!! دیگه دلم نمی خواد اینجارو بخونی! گند زدی به امروزم. ولی دیگه نمیذارم..... 

دیگه نمیذارم همچین موقعیتی برات پیش بیاد. 

خدای من بزرگه....خیلی بزرگ!

نظرات 4 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ http://shekarabad.blogfa.com

شاد و خندون باشیدهمیشه

صبح صادق چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ب.ظ http://30o3pol.mihanblog.com

سلام قدم نو رسیده مبارک

زندگی کوتاهتر ازآن است که به خصومت بگذرد و قلب ها گرامی تر از آنند که بشکنند آنچه از روزگار به دست می آید با خنده نمی ماند و آنچه از دست برود باگریه جبران نمی شود فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم

لیوسا شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:52 ب.ظ http://memorialist.blogsky.com

قدم نو رسیده مبارک

تو دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:57 ق.ظ http://www.chasbandegihaye-eoohe-ma.blogsky.com

فکر کنم ویلچر به آدم آرامش میده.
آخه سکون داره تو خودش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد