روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

اصولا یک اینترن یا خونه نیست....یا وقتی هست خوابه! 

کار این بخش خیلی سنگینه... 

آقا داغونما....اصلا له له!

از فردا صبح که برم....تا ساعت ۶ عصر اول فروردین کشیکم. بعدشم میان دنبالم و یه ضرب میریم سفر. ژس وقت نمیکنم بیام و بهتون تبریک بگم. امیدوارم که سالا ۹۱ برای همتون ژر از اتفاقای خوب باشه و دلاتون شاد....رنگ غصه رو نبینید و سلامتیتون حفظ بشه.  

سر سال تحویل تنهام...یادم کنید.

تمامه 90 من!

هفت سین امسال من تکمیل نیست.......یک سین ندارد....هفت سین نیست..... 

امسال معلوم نیست سر سال تحویل برسم خونه.... اولین کشیک اینترنیم 29ه..... 

برای اومدن سال جدید هیچ شوقی ندارم....  

سال ۹۰ برام پر بود از فراز و نشیب...سختی و شیرینی....و تنها خدا بود که ....بود....  

اتفاقات زیادی افتاد....خوشی هاش بیشتر بود شکر خدا...اما ناراحتیهاش موندگارتر!  

برای همه ی شماهایی که اینجارو میخونید...آرزوی سالی خوب رو دارم.... 

راحت شدم....

۵شنبه که امتحانمو دادم.....موقع برگشتن...توی راه علی لهراسبی گوش دادمو گریه کردم... 

تا رسیدم خونه و مامان اومد در رو باز کرد افتادم توی بغلش و های های گریه کردم...داغون بودم....انقدر سخت بود و حس بدی داشتم که اصلا نفهمیدم چجوری رسیدم خونه... 

واقعا شانس آوردم که تصادف نکرم..... 

اونروز توی خونمون کارگر اومده بود برای خونه تکونی...زودی رفتم توی اتاق و باز زدم زیر گریه...خیلی افتضاح بود.... 

بعد از یکی دو ساعت آروم شدم و گفتم به جهنم!هرچی میخواد بشه.... 

فردا صبح زودش پاشدم رفتم یه مسافرت یه روزه و کلی خوش گذروندم...خوب بود...شنبه ظهر کلید سوالا رفت روی سایت وقتی صحیح کردم دیدم نگرانیم بی مورد بود و خدارو شکر امتحانمو خوب دادم. 

دوشنبه رفتم دانشگاه و با رفیق شفیقم تا ساعت ۶ گشت و گذار کردیم و کلی خندیدیم. 

سه شنبه با مامان و دوستاش رفتیم مشهد....فوق العاده بود...خیلی وقت بود که انقدر بهم خوش نگذشته بود....امروز صبح رسیدیم...انقدر خسته بودم که نفهمیدم چجوری خوابم برد.... 

خلاصه جای شما خالی 

و من برگشتم!

مغز عاشق!

سه شنبه ها توی برنامه ی صبحی دیگر شبکه ۷ طرفای ساعت ۱۰ یه آقایی میاد درباره موفقیت و هدف و از اینجورر چیزا صحبت میکنه (البته اگه بذارن!!!) به نام مهندس عظیمی. 

گفتم اگه بذارن چون واقعا نمیذارن!!!! یعنی تو فکر کن بازی ایران استرالیا بودااا اون لحظه که خداداد داره میدوئه سمت دروازه....یهو برق بره!!!!! اینم قضیه اش همونه دقیقآ! همچین که بحث گل میندازه یهو نیما کرمی میگه وقتمون تموم شد!!!!! آخه بابا حالا یکی پیدا شده داره یه حرفی میزنه که ما خوشمون اومده هااااا....اینجوری رسیدن به موفقیت من کلی طول میکشه! 

حالا اینارو گفتم که بگم: 

این هفته...یعنی همین دیروز...گفت به نظر شما چرا ما وقتی میدونیم یه کاری خوبه انجامش نمیدیم یا وقتی میدونیم یه کاری بده انجامش میدیم؟ 

جوابش این بود: 

مغز ما دو تا ویژگی داره: ۱.مارو خیلی دوست داره و نمیخواد غصه بخوریم! 

                                ۲. چیزی که از لحاظ زمانی نزدیک تره رو بهتر درک میکنه! 

 

منم فهمیدم که چرا این روزا درس نمیخونم!!! 

ولی طبق معمول برنامه تموم شد و ما نفهمیدیم باید به مغزمون چجوری بفهمونیم که بابا نوکرتم....جان من انقدر منو دوست نداشته باش و بذار یکم سختی بکشم!