روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

دخترک

امروز یه دختر حدودآ ۴ ساله اومد درمونگاه.تا دکتر رفت طرفش شرو کرد نق نق زدن. نشسته بود روی تخت....استاد بهش گفت بگیر بخواب بینم!

و اون خوابید!!!! خیلی خندیدیم. قشنگ خودشو زد به خواب....چشماشم به زور بسته بود!

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:23 ب.ظ

الهی :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد