امروز صبح رفیق غافلگیرم کرد!
یهو گفت امروز میای خونمون با هم درس بخونیم؟منو میگی:
هی منتظر بودم بگه سر کاری بود!
خدا وکیلی اصلآ یادم رفته بود که دیگه بیرون دانشگاهم میشه با رفیق ارتباط داشت!
ببین چی شدم من!!!!
خلاصه زنگیدیم از رئیس بزرگ رخصت گرفتیم و همه چیز هماهنگ شد.
اول قرار بود بیایم دم خونه ی ما و ساندویچ بگیریم واسه نهار و منم ماشینو بردارم و بریم که قبل از اینکه دم یونی سوار ماشینش بشیم بوی تن ماهی به مشام بنده خورد و مام که وووییییییااااار داریم بوی هرچی میاد سزیع هوس میکنیم....برنامه رو ۳سوته عوض کردیم و منم گفتم با آژانس برمیگردم. پس مستقیم رفتیم خونشون.
کشته ی این تغییر برنامه های ضربتی و بی عیب و نقصمونم.
دیگه بگذریم از خنثی کردن بمبی مثل تن ماهی روی گاز در ظرفی که آبش تموم شده بود در ثانیه های آخر و گذشتن خیر از بیخ بیخ گوشمون!(الان گذشتیما!!!)
یا مثلآ بگذریم از ترکیدن خودمون!!!انقدر خوردیم که ته حلقمون سطح مایع هوا قابل مشاهده بود!
خلاصه کلآ بگذریم از اینکه چقدر خوش گذشت!
همه رو ول کن.....من هنوز باورم نمیشه ....هی منتظرم از خواب بپرم!
خدایا...ببین من با چه چیزایی خوش مرگ!!!!(مهلک تر از ذوق مرگ)میشم!
روز ترکونی بود و باید ثبت میشد!
پ ن:درسم خوندیما....کلی رضایت بخش بود.
خدارو شکر.
تن ماهی دودی بخر تازه متوجه میشی تن ماهی دقیقاً یعنی چیییییییییییییییی
تیتر روزنامه ها این میشد:
« تن ماهی باز هم حادثه آفرید! »
واحد خبر: در اثر انفجار یک تن ماهی در منزل مسکونی .... ..... . ...... ....... ......... .. ............ ....... ........ ......... ... ....!
ای خدای من! اونش هیچی حالا....اینو بچسب کهه سالهای سال باید از سوراخ سمبه های آشپزخونه تن ماهی در می آوردیم!!!!