روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

خندیدن

امروز اقای نگهبان دانشگاه عطسه میکرد میگفت ایشالا!!!!!!کلی خندیدیم.

امروز اتوبوس توی یه ایستگاخ نگه داشت یه خانومه از پایین پرسید:خانوم بهشتی همون آرژانتینه!!!!تنها بودم نخندیدم!

دوشنبه که میخواستیم بریم اون یکی بیمارستان توی راه به خیلی چیزا خندیدیم مثلآ:

داشت با من حرف میزد یهو دید من نیستم!نگو من گیر گرده بودم به درخت!!!!!

میخوام بگم کلا وقتی با همیم خیلی میخندیم اما وقتی تنها باشم خنده ام نمیگیره!









نظرات 1 + ارسال نظر
Maryam, Me & Myself پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ق.ظ http://maryami-myself.blogfa.com

delam barat tang shode. khubi?

سلام عزیزم. ممنون.شکر خدا خوبم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد