روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

این روزها...

کلاس داره بگی: من؟ تلوزیون ایران؟ عمرآ!!! مگه خر گازم گرفته تلوزیون ایران ببینم؟ با اون برنامه های مزخرفش!!!! 

کلاس داره از توی کیفت صدای زنگ موبایل بیاد....بعد تو بعد از اینکه ۵ تا گوشی از تو کیفت در آوردی...یهو دست کنی تو جیبت بگی...اینه!!!!! 

کلاس داره یه وبلاگ بزنی بگی تنهام...خیلی تنهام....یه همدم میخوام.... 

کلاس داره بعد از اینکه با بی اف یا جی افت به هم میزنی...به یه طریقی به گوشش برسونی که ازدواج کردی و الان کلآ خوشبختی! حالا کی می فهمه که عین سگ داری دروغ میگی؟ 

کلاس داره بگی : ما که واسه یارانه ثبت نام نکردیم که.....!!! حالا کی میفهمه ساعت ۰۰:۰۱ روز ۲۸ آذر پریدی یارانه تو از حسابت کشیدی بیرون؟! 

کلاس داره بگی : من که اینجا نمیمونم...دنبال کارامم که برم....اینجا که جای موندن نیست!!! حالا کی میفهمه تا همین هفته ی پیش با قاطر میرفتی دوغوز آباد!!! 

کلاس داره بگی خیلی چاق شدم.....در حالی که شیکمت چسبیده پس گردنت!!! 

کلاس داره بگی..... 

ای خدا....دارم وسط اینهمه چرندیات و خزعبلات خفه می شم.....کمک.....

روان ۱

عجب بخشیه این بخش روان!!!! 

جاتون خالی بود امروز... 

از همه دردناک تر برای یه بیماری که مشکل روان داره اینه که خونوادش توی درمانش همکاری نکنن. به خصوص در مورد تهیه داروهاش. 

امروز استادمون یه حرفی زد....گفت مرد اگه سنش بره بالا ولی آهی در بساطش نداشته باشه نه زنش بهش احترام میذاره نه بچه هاش..... 

دلم سوخت...خیلی. 

خدایا هیچ مردی شرمنده ی زن و بچش نباشه...