روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

روز خنده...

چقدر با هم فرق دارن آدما... 

امروز انقدر خندیدیم با استاد... 

۶تا مریض بیشتر ندیدیم... 

اخرش گفت: امروز دکون(دکان!) خلوت بودا... 

من گفتم : عوضش کلی خندیدیم... 

گفت آره خندیدیم...خیلی خوش گذشت امروز... 

کلا با اون یکی استادمون خیلی فرق داره...خیلی دلسوزه...نشده تا حالا یه مریض حتی با افسردگی ماژور بیاد توو و بی لبخند بره بیرون! البته به جز مریضایی که اورژانسی بستری میکنه. 

امروز خیلی خندیدم....به کسی نخندیدیم...با مریضا خندیدیم... 

امروز روز خوبی بود... 

دارم وسوسه میشم که برم باهاش پایان نامه بردارم...!

نظرات 3 + ارسال نظر
غزال ناصرپور فریور چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:26 ب.ظ http://www.az-hamin-khak.blogsky.com

سلام خوبی؟ غزالم بیا سر بزن
خوشحال می شم ببینمت لینکمو گذاشتی بگو منم بذارم
از همین خاک

سید چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:41 ب.ظ http://jomlee.blogsky.com

سلام
موفق باشی
ای ول
بیا وبلاگ منم یه نگاهی بنداز

حمید چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ب.ظ http://jarrah.tk

استادی که با دانشجو هاش راحته خیلی باهاش خوش میگذره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد