س.ن: چیز مهمی نیست....نخوندینم..نخوندین!
باید اعتراف کنم....
که دیوونه ی مختارنامه شدم!
و البته از دیدن ملک سلیمان هم سیر نشدم.
و قهوه ی تلخ (جدا از بعضی لغاتش که بعضی به خاطرش شاکی شدن ولی جا داره بگم بچه ها ی امروز فحش هایی توی خیابون میشنون و البته توی مدرسه به کار میبرن که در مقابل پدر سوخته و... سوسکه!!!! ) رو دوست دارم.
...................................................................
باید اعتراف کنم ......
که در مورد انتخاب رشته ی تخصصم عجله کردم و الان برای این انتخاب جدیدم خوشحالم و مصمم که بکوب بخونم و ایشالا همینو قبول شم!
..................................................................
با ید اعتراف کنم....
که بعضی وقتا الکی میخوام بنویسم و مینویسم.....
پ.ن:من که گفتم نخون! چرا اینجوری نگاه میکنی؟
چیز دیگری هم هست که بخواهی اعتراف کنی؟