روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

رفتن...

راهیشون کردم..... 

اخی.....دلم براشون تنگولیده.... 

ایشالا به سلامت برگردن .... 

 

خونمون شخم زده شده! 

انگار هرچی که می خواستن ببرن در اعماق خونه بوده! 

خدایا اخه من چیجوری این خونه رو مرتب کنم؟ 

 

این گربه هه که توی انباری حیاط بچه گذاشته دیگه داره منو دیوونه میکنه! 

دارم کم کم مرده ی رفتارش میشم. 

 

این کتابام باز نمیمونن که من بخونمشون...... 

هر وقتم اونا بازن ....چشمای من بستس!!!! 

 

زندگیم دایره ای شده..........دلم یه گوشه میخواد!.... 

نظرات 1 + ارسال نظر
علیرضا دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:55 ب.ظ http://mechanical-life.blogsky.com

این کتابام باز نمیمونن که من بخونمشون......

هر وقتم اونا بازن ....چشمای من بستس!!!!

خیلی قشنگ بود ، این درد رو من و کتابام هم بهش مبتلاییم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد