سلاااام.
من مسافرت بودم.
با یه خبر خوش اومدم...
چمدونمون پیدا شد!
هووووررررررررررراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
یکعدد کارگر افغانی برش داشته بود!
با ترفندای بابایی اورد پسش داد!
خدا رو شکر.
البته همه چیزو باز کرده بود. بازی فکریارم باز کرده بود.
فقط ببعی نیست.
اونم اشکال نداره.
بازم خدارو شکر.
---------------------------------------------------------
براش یه زنجیر خریدم.
نشد که وقتی میبینش ببینمش.
به خاطر جو خفن...گذاشتمش توی کشوی میزش و وقتی داشتیم خدا حافظی میکردیم با اشاره بهش فهموندم... اونم همونجوری یواشکی تشکر کرد...
تو ی راه برگشت که بودم...اس ام اس زد:
مرسی عزیزم....قشنگه....خوشمان امد...
---------------------------------------------------------
دوسش دارم....
مرسی که گفتی. نذر کرده بودم برات (-: میرم انجام ش بدم
مرسی عزیز دلم.
از کبری خانوم میگی برام؟