روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

انبه!

هیچی به اندازه ی اینکه از خواب پاشم و ببینم (....)!!!!!ام اومده خونمون حالمو بد نمیکنه!!!! 

قسمت هیجان انگیز قضیه اینجاست که ببینی بابات از خونه رفته بیرون و چون میدونسته این مهمون عزیز!!!!!!!!داره میاد در اتاقشونو قفل کرده! 

مامانم خونه نیست ...رفته اعتکاف خوش به حالش.... 

ما همه خواب بودیم.... 

ازش متنفرم....... 

هر وقت حس میکنه خونه ی ما یه خبرایی هست میاد که زیر زبونمونو بکشه ...... 

مام که صندوقچه ی اسرار.....عمرآ بذارم بویی از قضیه ببره! 

تا چشش دراد۱ 

دعا کنید شب نمونه وگرنه روزگارتون سیاهه! 

 

------------------------------------------------------------ 

بعد نوشت: شب نموند ولی توی همون 6...7 ساعت دهنمونو اسفالت کرد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد