روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

روزانه های غزل

یک غزل نا تمام

انتخاب

انتخاب همیشه برام سخت بوده یعنی بعضی وقتا در حد بنز شک دارم و هی فکر میکنم اگه از این بگذرم وچیز بهتری پیدا نشه چیکار کنم....همینطور در مورد اینکه اگه اینو انتخاب کنم و توی کمتر از ۳۰ ثانیه یه چیز خیلی خیلی خیلی بهتر پیدا بشه چی؟اونوقت چی میشه؟! 

الان توی یک همچین وضعیتی هستم. 

فرض کنید که من علاقه دارم بدونم توی صندوقچه ی شماره ی یک چیه!اما تا یک زمان خاصی حق ندارم اونو بازش کنم....از طرفی یه صندوقچه ی شماره ی دو وجود داره که درش بازه و کافیه من برم ببینمش.... 

دلم سالهاست که با صندوقچه ی شماره ی یکه....اما....نمیشه.... 

دوست ندارم اینو ندیده ...برم سراغ دو و مجبور بشم اونو انتخاب کنم یا ازش بگذرم..... 

چیکار کنم؟ 

 

 

 

خیلی سعی کردم ملموس حرف بزنم ...ولی اگه بازم مبهمه ببخشید...فقط دعا کنید برام....

ورزش!!!

میگن ورزش دشمن اعتیاده ها.....من باور نمیکردم! 

از شنبه دارم میرم یه باشگاه توپ. 

ببین چقدر سر ذوق بودم که امروزم با وجود تعطیلی تهران پاشدم رفتم. 

خواهرم اول میرفت این باشگاهه....بعد انقده تعریف کرد منم هوس کردم و رفتم....بعد دوتایی انقده تعریف کردیم که دیشب اخوی گرام هم هوس کرد و گفت فردا با هم بریم! 

البته فکر نکنید که ما میریم از این مکانهای استغفراللهی!!!!! باشگاه آقایونانش انور خیابونه و راه زیرزمینی هم با هم ندارن!! 

خلاصه کلی نشاط و شادمانگی بر ما فائق گشته. 

سحرخیزم شدم کلی.....۶....۶:۱۵ تو باشگاهم  

---------------------------------------------------------------------

وقتی کاری به کار روزام ندارم خیلی بیشتر بهم خوش میگذره 

----------------------------------------------------------------------- 

یکشنبه توی یکی از مراکز بهداشتی شهر    آموزش بهداشت فردی...با منه!  

--------------------------------------------------------------------- 

میگم چه خوب میشد اگه توام الان اینجا بودیا..... 

--------------------------------------------------------------------------- 

مختار نامه رو که میبینم......تازه میفهمم مردم کوفه چی!!!!بودن! 

و از این به بعد عمق فریاد ما اهل کوفه نیستیم رو تا ته درک میکنم!

عجیبه!

دیروز نشستم نوشتم....منتشرم کردم.....امروز تعجب کردم......صفحه ی وبلاگ رو که باز کردم...  

نبود....! 

کلآ اینکه احساس کنم یکی دیگه هم کنارم زندگی میکنه که نمیبینمش....حس غریبی نیست... 

خلاصه اینو بگم در باره ی پستی که پرید: انگار قسمت نبوده که بنویسم و اون دوتا بخونن. 

فقط بگم : امیدوارم مثل بقیه ی حرفاش دروغ نباشه....خیلی خوشحالم....

ای بابا...

از چاله ی بخش زنان در آمدیم و به چاه فیلد بهداشت افتادیم.... 

گویا خیالمان خام بود و زهی خیال باطل و باید انگار خدایمان رحم کند.....